به گزارش مشرق، محسن مقصودی، مجری برنامه ثریا در صفحه شخصی خود در اینستاگرام، در واکنش به اظهارات اخیر محمّدجواد ظریف درباره ایجاد برخی جوسازیها از سوی مخالفان FATF که در پولشویی دست دارند، نوشت:
«آقای ظریف در اظهاراتی عجیب از جوسازی و فضاسازی گسترده علیه FATF توسط جریانهای فاسد با پولشویی هزاران میلیاردی در داخل سخن گفته اند. فعلاً کاری به این سیاهنمایی عجیب ایشان علیه نظام اقتصادی کشور ندارم. اما وقتی از جوسازی سنگین و فضاسازی گسترده صحبت میکنند خندهام میگیرد و ناخودآگاه یاد خاطرات گذشته میافتم.
پنج سال پیش، پس از توافقنامه ژنو و بعدتر توافق لوزان، تقریبا همه برنامه های تلویزیون جشن گرفته بودند و برنامه ها با سبقت از هم، بازی برد- برد و رهایی از تحریمها را تبریک میگفتند. جو رسانه ای و فضاسازی داخلی و خارجی چنان سنگین شد که علاوه بر عمده نخبگان سیاسی اصولگرا، حتی برخی از فرماندهان نظامی هم برای همراه شدن با فضا، پیام تبریک فرستادند تا آنجا که مورد عتاب رهبری انقلاب قرار گرفتند!
بیشتر بخوانید:
درخواست یک مجری از مطهری؛ ظریف و عراقچی را به ثریا بیاورید
مردم هم که تبلیغات گسترده مسوولان را باور کرده بودند، گمان میکردند با وعده های کدخدا قرار است چرخ زندگی شان دوباره بچرخد و همه مشکلات اقتصادی حل شود و حتی نرخ دلار به 1000 تومان برسد!
اساتید جوسازی برای هیچ، حالا نگران فضاسازی شده اند یا میخواهند با این روش دوباره جوسازی کنند؟!
آن روزها اندک منتقدان روند مذاکرات را چپ و راست، با برچسب دلواپس زدن، تحقیر میکردند!
آن روزها حال و هوای ثریاییها اما متفاوت بود.
پنج سال پیش، چند شب مانده به اجرای توافقنامه ژنو (فاز اول برجام) و جمع کردن سانتریفیوژهای نطنز و فردو (۲۹ دی ماه ۹۲) با بغض و اشک یادداشت زیر را در صفحه پلاسم نوشتم...
حالا بعد از پنج سال و بعد از ماجراهای اخیر، دوباره همان یادداشت را خواندم و ناخودآگاه اشک ریختم؛ برای غربت آرمانهای انقلاب، برای تحریف و تغییر تاریخ و برای قهرمان سازیهای پوشالی، برای آن روایت تاریخی که دوباره میخواهند از همین پنج سال برای آیندگان بنویسند؛ برای داستان مشابهی که برای تصویب FATF تعریف می کنند.
یادداشت پنج سال قبل را بخوانید؛ روایتش هنوز تازه است:
«این روزها کلافه ام! هرچه به ۲۰ ژانویه (30 دی 92) روز آغاز اجرای آن توافق نامه، نزدیک میشویم این ابیات شعر محمّد کاظم کاظمی بیشتر در ذهنم مرور می شود:
خدایا اگر دستبند تجمّل / نمیبست دست کمانگیر ما را
کسی تا قیامت نمیکرد پیدا / از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل / به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و میبرد توفان / تمام شکوه اساطیر ما را
وصف حال امروز ماست این ابیات…
چه شبها که مصطفیها در اعماق نطنز و فوردو، تا صبح پای این دستگاهها شببیداری کشیدند و نخوابیدند تا هزار دور در ثانیه بچرخند این سانتریفیوژها… آنقدر بچرخند تا چشمان نتانیاهو و اوباما از کاسه در بیاید. بچرخند تا اوباما بفهمد دیگر برگشت پذیر نیست این فناوری در ایران... بچرخند تا رادیوداروهایی که آقای حقوق بشر تحریممان کرده بود با سوخت بیست درصد ایرانی تولید شوند …. تا مرهمی باشد بر زخم دل هشتصد هزار بیمار…. خون دل خوردند مصطفی ها و شهریاری ها تا دست آخر آقای حقوق بشر خونشان را هم بریزد… شرمنده ایم مصطفی جان! علیرضا جان! آرمیتا جان! نتوانستیم نگه داریم امانتتان را. امانت پدرتان را! عده ای گفتند نان مردم تامین نمیشود اگر بچرخند این سانتریفیوژها! چرخ صنعت وقتی میچرخد که سانتریفیوژها نچرخد! آقای حقوق بشر هم قول داده که ماه به ماه برایمان قسطبندی کند پول خودمان را! ما گفتیم: «به جان خریدیم به نان نمی فروشیم!» اما در هله هله رسانه هایشان کسی نشنید حرفمان را! گفتیم حداقل جشن نگیرید برای این عقب نشینی تاکتیکی تان! تا باور کنیم همه ناراحتید از اینکه قفل میزنند بر میراث مصطفی ها! بر پیشرفتمان! گفتند فتح الفتوح است … گفتیم سعدآباد را هم فتح الفتوح میخواندید اولش …
گفتند باید با غربیها اعتمادسازی کرد! گفتیم به رسانه هایشان، حداقل از اکبر اعتماد بیاموزید منافع ملی را! او که افراطی نبود! او مدیر دوران پهلوی بود! مگر نگفت بهانه است چرخیدن این سانتریفیوژها؛ مگر نگفت آنها با اصل جمهوری اسلامی مخالفند همین!
اعتماد نکردند حتی به حرفهای اعتماد! گفتند، همه کاسب تحریم بوده اید! گفتیم زندگی هایمان را طاق می زنیم! اگر مرد معاوضه اید! هر چه ما خورده ایم و برده ایم برای شما! یک دهم نه یک صدم نه یک هزارم اموال شما برای ما! ما البته خورده بودیم حسابی، خون دلها را! برده بودیم البته، پیکرها را، روی دوشمان!
گفتند بازی عوض شده حالا. برد برد شده آقا! دیگر نباید باخت! گفتیم اگر باخته بودیم تا کنون چیزی برای برد نداشت این آقای اوباما! چیزی نمانده بود که هله هله کنند از گرفتنش!
گفتند آقای گزینه های روی میز با یک بمب میتواند همه چیزمان را از کار بیاندازد در یک لحظه! گفتیم از پس موشک های کوچک حماس و حزب الله بر نیامد این آقای ادعا! سجیل های ما تنها یک گزینه روی میز ماست!
گفتیم و گفتیم و باز هم میگوییم. این نیز بگذرد در تاریخ انقلاب… ملت ما باید یک بار دیگر امتحان کند شیطان بزرگ را. روباه پیر را! درس این آزمون برای یک ملت مهمتر است حتی از میراث مصطفی! به گمانم آقا هم صبر کرده است برای این درس بزرگ و با صبرش، محروم نکرده است یک ملت را از این عبرت بزرگ! آزموده را آزمودن رواست وقتی تاریخ را دائما فراموش میکنند آدمها! وقتی رسانه ها عوض میکنند تاریخ را !
کسی چه میداند شاید آنها راست می گویند، شاید شیطان بزرگ دیگر شیطان نیست! شاید روباه پیر از شدت پیری فراموش کرده باشد مکرهایش را! شاید جک استراو هم راست میگوید که دلسوز خون مصطفی و علیمحمّدی هاست… شاید ما اشتباه میکنیم… پس صبر میکنیم بر این امتحان….
راستی! همه اش تقصیر آنها نیست! تقصیر خودمان هم هست! تقصیر بنده و شما! اگر اقتصاد و صنعت ما دهها مصطفای دیگر داشت امروز لنگ مانده بودیم برای این چند قسط آقای اوباما؟! برای قطعات یدکی خودروهای ملی مان؟! لنگ مانده بودیم برای واردات گندم و جو و برنج مان؟! کم تر کار کردیم و بیشتر شعار داده ایم! راه نجات ما یک چیز است! باید مثل طهرانی مقدم باشیم؛ مثل مصطفی مثل شهریاریها ! باید کار کنیم و بسازیم این اقتصاد و صنعتمان را! وگرنه هر چند سال مجبوریم بیازماییم این صداقت آمریکایی را!
پی نوشت: خواهش میکنم دوستان از این دل نوشته حقیر برداشت های سیاسی و جناحی نکنند. این فقط دل نوشته ای بود از کسی که به سبب فعالیت رسانه ایش یکی دو باری به اعماق نطنز رفته بود و دلش میسوخت به حال آن همه مجاهدت علمی. همین!